تاریخچه آمریکا
تاریخ آمریکا بعنوان یک کشور به کمابیش چهارصد سال باز میگردد، کما اینکه روز استقلال رسمی آمریکا در سال ۱۷۷۶ بود. اما آمریکا بعنوان یک زیستگاه بشری قدمت بسیار بیشتری دارد.
ساکنین بومی آمریکا
نخستین انسانهایی که به قاره آمریکا رسیدند، بخشی از موج مردمانی بودند که به آرامی از آفریقا گذر کرده به قارههای دیگر رفته بودند. پارهای از این مردمان حدود یکصد هزار سال پیش ابتدا به آسیا و اروپا مهاجرت کردند. زمانی گروههای اندکی از همین مردمان به اقیانوس آرام رسیدند و حتی از اقیانوس نیز گذشتند و خود را به استرالیا رساندند.سرانجام در حدود ۱۴٬۰۰۰ سال پیش (به روایتی ۲۵٬۰۰۰ سال پیش) از آسیا و از راه آنچه امروز تنگه برینگ نامیده میشود به قاره آمریکا وارد شدند. از این نخستین آمریکاییان سنگنگارهها و گورستانهای و برخی اشیا دیگر بجا ماندهاست. بومیان و سرخپوستان بتدریج به درجات مختلف تکامل اجتماعی و فرهنگی رسیدند و نتیجه آن پدید آوردن تمدنهایی بود که در اوج شکوفایی به عالیترین مدارج تمدن باستانی نایل شدند. این تمدنها، مایا، تول تکها، آزتکها، اینکاها نام داشتند.
تمدن مایا
تمدن مایا از اتحاد و به هم پیوستن ۲۰ قبیله سرخپوست در آمریکای مرکزی در کنار سواحل خلیج مکزیک در ۵۰۰سال پیش از میلاد شکل گرفته و در قرنهای هشتم و نهم میلادی به اوج خود رسید. از لحاظ آثار هنری و معماری هیچ تمدن دیگری در قاره آمریکا نتوانست از مایاها پیشی بگیرد. تمدن مایا در قرن شانزدهم میلادی توسط فاتحین اسپانیایی افول کرد.
تمدن تول تک ها
در بین قرنهای هشتم تا دهم مردمانی از سوی شمال به فلات مرکزی مکزیک هجوم آورده و اندکی پیش از سال ۱۰۰۰ میلادی امپراطوری تول تکها را تشکیل دادند. سپس تهاجم خود به سمت جنوب ادامه داده و بخشهایی از سرزمینهای متعلق به مایاها را تصرف کردند. تول تکها نیز همانند مایاها دارای معماری و هنر پیشرفتهای بودهاند. امپراطوری تول تکها در قرن دوازدهم میلادی به علت خشکسالی دراز مدت و قحطی و امواج جدید هجومها و یورشهای سرخپوستان شمالی افول کرد.
تمدن آزتکها
آزتکها، قبیله کوچکی بودند که در قرن دوازدهم وارد فلات مرکزی مکزیک شده و به تدریج سرزمینهای اطراف، از اقیانوس آرام تا خلیج مکزیک را تحت سلطه خود درآوردند. اوج توسعه امپراطوری آزتکها در قرنهای پانزدهم و شانزدهم میلادی رخ داده که در این زمان جمعیت کلی امپراطوری بالغ بر ۵ میلیون نفر بودهاست. در نهایت در سال ۱۵۱۹ با تهاجم فاتحین اسپانیایی و کشته شدن آخرین پادشاه آنها، تمدن آزتکها نابود میشود.
تمدن اینکاها
این تمدن در درههای بلند رشته کوه آند در آمریکای جنوبی و در بین قرنهای یازدهم تا پانزدهم میلادی به تدریج شکل گرفت. اوج امپراطوری اینکاها در بین سالهای ۱۲۰۰ تا ۱۵۳۳ میلادی بوده بطوریکه جمعیت آنها در اوایل قرن شانزدهم به حدود ۶ میلیون نفر میرسد. امپراطوری اینکاها در اوج قدرت در جنگ با فاتحین اسپانیایی شکست خورده و نابود میشود.
اکتشافات و مهاجرت اروپاییان
اگرچه گفته میشود که مردمان شمال اروپا مانند وایکینگها بارها به سواحل شرقی آمریکا آمده بودند ولی موج مهاجرت اروپاییها، پس از سفر کریستف کلمب از کشور پرتغال به این قاره آغاز شد. در سالهای ۱۶۰۰ به تدریج گروههای اروپاییان به قاره جدید آمده و در آنجا زندگی تازهای را شروع کردند.
اسپانیاییها در منطقه فلوریدای امروز ساکن شدند. بریتانیاییها شهر جیمز تاون در ویرجینیای امروز را آباد کردند، هلندیها نیو آمستردام را که اکنون نیویورک خوانده میشود، ساختند و فرانسویها نیز در ایالت جنوبی لوئیزیانا و اطراف رودخانه میسی سی پی ساکن شدند.
كریستف برای نخستین بار در سال 1476 میلادی با یك گروه بازرگانی به اقیانوس اطلس سفر كرد ولی در این سفر بدشانسی آورد. دزدان دریایی به كشتی آنان حمله كردند و كشتی را آتش زدندوكل كشتی از بین رفت وكریستف كلمب هم كه می خواست هر جور شده تا آخر عمرش كاری انجام دهد كه اسمش در تاریخ ثبت شود، با زحمت زیاد شش مایل در دریا شنا كرد و توانست جان سالم به در ببرد و خودش را به ساحل برساند. ولی با این شكست، كریستف از سفر به اقیانوس و دریانوردی ناامید نشد و دلش می خواست هر طور شده به هند برود.
در آن زمان، اروپایی ها برای سفر به هند فقط یك راه داشتند آن هم حركت به سمت جنوب و دور زدن قاره آفریقا از كنار دماغه «امید نیك» و رفتن به شرق در طول اقیانوس هند بود.
كلمب در سال 1485 میلادی طرح خودش را به دربار پرتغال داد و پیشنهاد كرد كه به پشتوانه كمك این كشور در جزایر هند، اكتشاف كند اما كارشناسان پادشاه بعد از بررسی به این نتیجه رسیدند كه این خط سفر، خیلی طولانی تر از آن چیزی است كه كلمب ادعا می كند و این جور بود كه درخواستش را قبول نكردند.
كلمب از پرتغالی ها ناامید شده بود اما آنقدر زبل بود كه به اسپانیا، رقیب سیاسی آن زمان پرتغال، پناه برد تا از حاكمان آن كشور كمك بگیرد، اما هفت سال طول كشید تا كلمب بتواند نقشه خودش را به متخصصان دربار اسپانیا بقبولاند. در نهایت قرار براین شد كه نیمی از بودجه سفر را سرمایه داران ایتالیایی و بقیه هزینه را دولت اسپانیا به كلمب بدهد.سرانجام در غروب روز سوم اوت سال 1492 میلادی، كریستف كلمب به همراه سه كشتی و 90 نفر خدمه برای حركت به هند راه افتاد.
17درصد جمعیت 4 میلیون نفری آمریكا را تشكیل می دادند. اما در بین سفید پوستان در بوستون، ده درصد از ثروتمندترین مردم به تنهایی 62% كل ثروت این ناحیه را در اختیار داشتند. جمعیت این ناحیه اغلب كارگران و ملوانان فقیری بودند كه با بیچارگی روزگار میگذراندند
آنان بعد از یك توقف كوتاه در جزایر قناری (آفریقا) رهسپار اقیانوس شدند. مسافرت آنان پنج هفته طول كشید و بالاخره در11اكتبر دیده بانان وجود یك خشكی را اعلام كردند. فردای آن روز یعنی 12 اكتبر 1492 میلادی كلمب و یارانش به خشكی رسیدند.آنان فكر كردند به هند رسیده اند. كلمب بیستم مه سال 1506 در سن 57 سالگی در اسپانیا درگذشت ولی تا آخر عمرش نفهمید كه جایی را كه كشف كرده، آمریكاست. هیچ وقت هم نفهمید كه در تاریخ از او به عنوان كاشف آمریكا نام خواهند برد.
نام «آمریکا»
نام «آمریکا» به احتمال زیاد از نام دریانورد ایتالیایی آمریگو وسپوچی مشتق شدهاست. این دریانورد سفرهای اکتشافی خود در قاره جدید را از برزیل کنونی شروع کرد و در نقشه برداری از سواحل قاره آمریکا نقش مهمی ایفا کرد. اولین بار نام «آمریکا» در سال ۱۵۰۷ میلادی در نقشه" یک کشیش آلمانی به نام «مارتین ولدزموئلر» ظاهر شد. این اولین نقشه" شناخته شده در جهان است که برای اولین بار تصویر نسبتاً کاملی از نیمکره غربی ارائه میکند. این کشیش آلمانی که در شهر «سن دی» فرانسه مشغول به کار بود، از اطلاعات آمریگو وسپوچی برای انتشار این نقشه بهره برده بود. در این نقشه کلمه" آمریکا روی منطقه برزیل کنونی نقش بستهاست یعنی منطقهای که وسپوچی اکتشافات خود را از آنجا آغاز کرد. جالب اینجاست که مارتین ولدزموئلر آلمانی فقط همین یکبار از «آمریکا» برای نامیدن قاره جدید استفاده کرد. وی نقشه" بعدی خود را ۹ سال بعد یعنی در سال ۱۵۱۶ منتشر کرد و در آن قاره آمریکا را «سرزمین ناشناخته» یا به لاتین «Terra Incognita» خواند.
دوران استعمار
بدین ترتیب جنگهای انقلاب آمریکا از آوریل ۱۷۷۵ با نبرد لگزینگتون آغاز و در سال ۱۷۸۳ در پی امضای قرارداد صلح با بریتانیا پایان یافت. استقلال ۱۳ مستعمره" آمریکای شمالی با صدور اعلامیه استقلال آمریکا در ۴ ژوئیه ۱۷۷۶ بدست آمد. این ۱۳ مستعمره سابق در حالی اعلام استقلال کردند که هیچ یک هنوز دارای ویژگیهای حقوقی یک دولت/ایالت نبودند. با رفع مسائل حقوقی در ۱۷۷۷ و امضای اولین پیمان اتحاد در ۱۷۸۱، ایالات متحده آمریکا متشکل از ۱۳ ایالت بنیان گذاشته شد.
دولت فرانسه که استقلال آمریکا را پیروزی بزرگی برای خود در مقابل بریتانیا میدید، با افزایش کمکهای مالی و علمی سعی در نزدیک کردن کشور جدید با فرانسه داشت. در این راستا، معمار شهیر فرانسوی پیر شارل لانفان (Pierre Charles L'enfent) مامور شد نخستین طرح جامع شهرسازی را برای شهر جدید واشینگتن، پایتخت کشور ایالات متحده، ارائه دهد.
فرانسه حتی تا یک سده پس از استقلال آمریکا از بریتانیا، کشور آمریکا را نزدیک و همسو و نمادی از صدور فرهنگ آزادی خواهی انقلابی فرانسوی میدید. به مناسبت صدمین سال استقلال آمریکا، دولت فرانسه در سال ۱۸۸۶ مجسمه بزرگی با عنوان «روشنایی آزادی در جهان میدرخشد» به آمریکا هدیه کرد که هم اکنون در جزیره آزادی (Liberty Island) در بندر نیویورک نصب و به «مجسمه آزادی» مشهور است.
نژادپرستی افراطی
با نگاهی به چگونگی پیدایش ایالات متحده درمی یابیم كه در این كشور قبل از اعلام استقلال، خصوصیت نژادی مربوط به «نژاد برتر»(مستعمره نشینان) به دلیل مستعمره بودن آن، كاملاً رعایت شده است. بدون در نظر گرفتن این مطلب نمی توان به تناقضات ریشه ای نظام آمریكا در مورد ارجحیت «نژاد سفید» و فرو دست بودن «بومیان و سیاهان» پی برد. بدین ترتیب از همان ابتدای ایجاد «رقابت» درآمریكا، شاهد نابرابری نژادی هستیم.
طبق آمارهای سال 1790 برده های سیاهپوست كه از كلیه ی حقوق مدنی محروم بودند،17درصد جمعیت 4 میلیون نفری آمریكا را تشكیل می دادند. اما در بین سفید پوستان در بوستون، ده درصد از ثروتمندترین مردم به تنهایی 62% كل ثروت این ناحیه را در اختیار داشتند. جمعیت این ناحیه اغلب كارگران و ملوانان فقیری بودند كه با بیچارگی روزگار میگذراندند.
مسافرت آنان پنج هفته طول كشید و بالاخره در11اكتبر دیده بانان وجود یك خشكی را اعلام كردند. فردای آن روز یعنی 12 اكتبر 1492 میلادی كلمب و یارانش به خشكی رسیدند.آنان فكر كردند به هند رسیده اند. كلمب بیستم مه سال 1506 در سن 57 سالگی در اسپانیا درگذشت ولی تا آخر عمرش نفهمید كه جایی را كه كشف كرده، آمریكاست
در توجیه برده داری نیز دلایل متعددی ارائه می شد كه مهمترین آن ها دلایل مذهبی بودند. از نظر تازه واردها كه مأمور اجرای یك طرح الهی برای بازسای «قلمرو الهی» در «سرزمین جدید» بودند، بومیان كه مسیحی نبودند عمال شیطان به شمار می آمدند و می بایست نابود می شدند. (درست مانند كاری كه شعیب با آمالیست ها كرد.)
به این توجیه مذهبی یك دلیل دیگر هم اضافه شد كه بر یك برداشت ساده لوحانه و یك طرفه استوار بود. بر اساس این برداشت بومیان آمریكا مانند «حیوانات وحشی» از راه شكار امرار معاش می كردند، ولی انسان ها از طریق كشاورزی زندگی می كردند.به این ترتیب دلیل نژادی «وحشی بودن» سرخپوستان به «شیطانی بودن» آن ها اضافه شد و این به معنای نابودی كامل آن ها بود.
فرانكلین، رئیس جمهورآمریكا، پیشنهاد كرد سرخپوستان را به سوی مصرف مشروبات الكی سوق دهند تا به روند نابودی آن ها سرعت بیشتری بخشیده و زمین هایشان را تصاحب كنند.
کاشف قاره امریکا
آمریكا تحت لوای این اسطوره های مذهبی و نژادی، با «تعقیب و اخراج سرخپوستان» كه مقاومت نظامی آن ها در سال 1890 و با قتل عام سیون ها در وانددنی بكلی در هم شكست، به بزرگترین «تصفیه نژادی» تاریخ دست زد.
پس از آن، شیوه های استعمارگرانه و نژادپرستانه با توسعه ی سریع «تجارت برده ها» بر روی سیاه پوستان آغاز شد.
نكته ی جالب توجه، تناقض آشكاری است میان اعلامیه استقلال ـ كه خواهان برابری حقوق تمام انسان ها» است ـ و یك قرن برده داری وجود دارد. اكنون نیز دو قرن پس از تصویب این اعلامیه، آمریكایی ها به نام «دفاع از حقوق بشر» به قتل عام كودكان و غیرنظامیان از طریق بمبارانهای هوایی، ایجاد قحطی یا نابودی زیربنای اقتصادی كشورهای دیگر می پردازند.
سیاه پوستان كه از سوی قانون اساسی و «نهاد ویژه» آن از مشاركت در امور اجتماعی محروم شده بودند، به قول ارسطو چیزی نبودند جز «ابزارهای ناطق»؛ چرا كه «حقوق بشر»در آمریكا یعنی حقوق پروتستان های آنگلوساكسون سفید پوست»
هیچكدام از قوانین مربوط به برده داری، درایالتهای مختلف آمریكا كه به برده ها حق رأی، مالكیت و حمل سلاح نمی داد نیز توسط قانون اساسی این كشور رد نشد.
سرخپوستان هم به همان دلایل نژاد پرستانه، به طور رسمی از جامعه ی شهروندان آمریكا ترد شدند. علاوه بر این، قانونی كه در سال 1792 به تصویب رسید مهاجرت «نژادهای شرقی» به آمریكا را به طور رسمی محدود می كرد.
از قرن نوزدهم به این طرف، تأثیر «داروینیسم اجتماعی» (یعنی حذف ضعیف ها به وسیله ی قوی ترها) باعث شد این تبعیضات كه براساس معیارهای اقتصادی و اجتماعی بنا نهاده شده بودند، توسعه ی قابل ملاحظه ای پیدا كنند.
۱۹۰۰: جنگهای داخلی
سال ۱۸۶۱، جنگ داخلی آمریکا رخ داد که یکی از خونینترین جنگها از این نوع در جهان میباشد. علت این جنگ به بردهداری در ایالات جنوبی مربوط میشد که آبراهام لینکلن خواهان براندازی آن بود. این جنگ در سال ۱۸۶۵ با پیروزی شمالیها به رهبری لینکلن، پایان گرفت.
۱۹۰۰-۱۹۵۰: جنگهای جهانی
در جنگ جهانی اول، پس از یک پیروزی امپراتوری آلمان بر روسیه تزاری، آمریکا پس از اعلام جنگ زیردریایی آلمانیها در سال ۱۹۱۷، به مداخله در جنگ کشیده شد. پس از شکست آلمانیها و آغاز جنگ جهانی دوم آمریکا در کنار بریتانیا و سایر متفقین بر ضد رایش سوم میجنگید. آمریکا که در ابتدا در این جنگ نیز بیطرف بود در ۷ دسامبر ۱۹۴۱، با حمله هوایی ناگهانی ژاپن بر پرل هاربر (بندر مروارید) در هاوایی مواجه شد. این حمله که باعث کشتهشدن تعداد زیادی از خدمه و سربازان نیروی دریایی آمریکا و بخش بزرگی از تجهیزات آن بود، بهانه اصلی حمله اتمی آمریکا به هیروشیما و ناکازاکی در پایان جنگ جهانی دوم میباشد.
با پیروزی متفقین، شکست نهایی آلمان نازی در این جنگ و تخریب شدید زیرساختارهای اقتصادی و صنعتی اروپا، آمریکا که کمترین خسارات را متحمل شده بود، به عنوان قدرت بزرگ جهانی پدیدار شد. با اینحال پیامد مستقیم این جنگ، منازعهای گسترده تر بود که به جنگ سرد لقب یافت. تنش میان آمریکا و شوروی در این سالها حتی منجر به ناپایداریهای سیاسی در داخل آمریکا، همچون ظهور مک کارتیسم گردید.
۱۹۵۰ تا دوره معاصر
از وقایع مهم پس از جنگ جهانی دوم، جنگ کره و جنگ ویتنام بود که آمریکا در هر دو حضور نظامی داشت.
جنبش حقوق مدنی در دهه شصت میلادی رسوایی واترگیت را بهدنبال خود داشت که باعث اولین و تنها استعفای ریاست جمهوری این کشور در تاریخ گردید.
تصرف سفارت آمریکا توسط دانشجویان ایرانی باعث به قدرت رسیدن رونالد ریگان و آغاز دوره قدرت محافظه کاران در دولت آمریکا شد.
با حملات ۱۱ سپتامبر، آمریکا دور جدیدی از حضور نظامی در کشورهای دیگر را آغاز نمود که تا به امروز ادامه دارد.